رابطه ميان وجود و ماهيت از نظر ابن رشد و صدراى شيرازى(1)
رابطه ميان وجود و ماهيت از نظر ابن رشد و صدراى شيرازى(1)
1. وجود و ماهيت؛ تهى بودن يا غنى بودن
نتيجه آن ديدگاه اين است كه وجود در سيستم ابن رشد معناى خود را از دست خواهد داد. وجود آن عنصر غنى و عامل تحقق موجوديت اشياء و فاعليت مستقيم آنها نيست؛ بلكه بر خلاف نگرش صدرايى، وجود امرى تهى است و تنها از گذر تجلياتش در مقولات معنا مى يابد. به عبارت روشنتر، وجود تنها از گذر جوهر حامل مقولات تحققى بالفعل مى يابد. بنابرين وجود، ذاتاً غير موجود است. طبق اين تصور، وجود عنصر تهى از معنا است نه ماهيت. همين فقدان، بيانگر خنثى بودن وجود نسبت به موجوديت خاص اشياء است. بهمين دليل حمل وجود بر موجودات هيچ تغيير و تحولى در آنها ايجاد نمى كند، نه چيزى به آنها مى افزايد و نه امرى از آنها كم مى كند يعنى تغييرى در ارزش آنها پديد نمى آورد و معناى جديدى به آنها نمى بخشد و همچون ماهيت قادر به ايجاد دگرگونى در وجوديت آنها نيست. هنگامى كه مى گوييم: انسان موجود است، مثل آن است كه گفته باشيم انسان انسان است. وجود صرفاً ابزار بيان وحدت موجودات يعنى اشتراك آنها در افق واحد است.
اما صدرا، برخلاف اين ديدگاه، هر گونه فعل و تأثير وجودى يا عدمى، وحدت و كثرت و امثال آنها را از ماهيت نفى مى كند تا فقدان هستى شناسانه ماهيت را اثبات كند. او مى نويسد: «ماهيت خالى از وجود هيچ هويت و قوامى ندارد.»(2) يعنى در وراى هستى عينى و ذهنى، ماهيت هيچ قوام و تحققى ندارد. ماهيت صرفاً در حد يك انتزاع ذهنى مطرح است. ماهيت اعتبارى است عقلى كه ذهن براى تحليل عقلى يك موجود خارجى، اعتبار مى كند و بهيچ وجه عنصرى اثربخش، مقوم و مفيد هستى اشياء نيست.(3) بنابرين غير از هستى عينى و مستقيم اشياء به دنبال هيچ معناى ديگرى براى يك موجود نبايد گشت. وجود است و ديگر هيچ.
خنثى بودن ماهيت، نيازمند عاملى است كه آنرا از هويت هيولانى و عدميش به عرصه هستى، بيرون آورد. اين عامل، جز وجود، هيچ چيز ديگر نمى تواند باشد: «ماهيت جز بواسطه وجود، تحققى ندارد.»(4) البته خروج از قوه به فعل را نبايد با ديدگاه مشائى فهميد كه مبتنى بر فرض ماهيتى پيشين و منتظر خروج از قوه به فعل است زيرا هيچ چيز قبل از وجود تحققى ندارد. بنابرين «وجود ذاتاً موجود است نه بواسطه امرى ديگر.»(5) يعنى وجود براى موجوديت خود نيازمند امرى غير خود مثل ماهيت، صورت و يا فصل نيست. در اينجا با يك سيستم وجودى مواجه ايم كه «وجود را در همه چيز حاضر مى يابد. وجود با وحدت، واحد است و با كثرت كثير. با عقول، عقل است و با اجسام، جسم، و علاوه بر همه اينها عامل تفاوت موجودات هم هست»،(6) درست بر خلاف ماهيت كه عامل وحدت موجودات است.
2. وجود و ماهيت؛ ذاتى بودن يا عرض ذاتى بودن
مقاله (ز) از كتاب مابعدالطبيعه اين حقيقت را تأييد مى كند. محور و موضوع اين مقاله تحليل مقوله جوهر از دو منظر منطقى و طبيعى است. نتيجه هر دو بخش آن است كه جوهر به يك ذات،مبدل مى شود. جوهر، در بخش تحليل منطقى فصل مى شود و در تحليل طبيعى، صورت. لذا همان چيزى كه در مقاله (ج). موضوع شناخته مى شد در مقاله (ز) در چهره ذات نمايان مى شود. يعنى جوهر موضوعى براى حمل محمولاتى بر او نيست بلكه ذاتى متعلّق فعل و صنع است اما بماهو فصل أوصورة.
بنـابرين، وجـود از نظر ابن رشد اعـم از منـظر دِلالى و يا تحلـيل حدّى/طبيعى، بهيـچوجه عارض ماهيـت نيست بلكه عين ماهيت است. و ذات، بيانـگر حيث صورت و فعلـيت وجوداست.
در نتيجه وجود، عرض زايد بر ذات و فعليت بخش به آن و مميز آن از جنس ذات نيست و آنكه، نيابتاً و به نمايندگى از وجود باعث فعليت ذات مى شود يكى صورت و فصل يعنى مميزهاى نوعى واقعيات و ديگرى ماده يعنى منشأ تمايز و اختلافات فردى موجودات است.
ديدگاه ملاصدرا در اين باب كاملا متفاوت از ديدگاه ابن رشد است. وى به حكم وفادارى شديدى كه به ابن سينا نشان مى دهد، در نوشته هايش اشاراتى داّل بر عارض بودن وجود بر ماهيت ملاحظه مى شود. اما بر خلاف فيلسوف قرطبه وجود را داراى معنايى مغاير با ماهيت و مؤثر در ماهيت مى داند. چه اينكه از سويى ديگر، موجودات جهان كون و فساد را مركب از ماهيت و وجود معرفى مى كند.
صدراى شيرازى، علاوه بر نكته فوق به دليل پذيرش نظريه فيض و صدور سلسله مراتبى، مجبور بود كه بپذيرد وجود موجودات جهان كون و فساد از ناحيه واجب الوجود، افاضه مى شود. اين اشارات همه از اين نكته حكايت مى كنند كه صدرا مؤيد عارضيت وجود نسبت به ماهيت است چه اينكه خود او گاه بدان اشاره مى كند(7) و حتى در مواردى از اين ايده سينوى در برابر مخالفان دفاع مى كند زيرا معتقد است كه مخالفان ابن سينا او را چنانكه بايد نفهميده اند.(8)
اما جاى اين پرسش باقى است كه آيا عليرغم همه اين اشارات، ديدگاه صدرا كاملا منطبق با ديدگاه سينوى يعنى قائل به عارضيت وجود بر ماهيت،است ياخير؟
براى پاسخ به اين سؤال، طرح مبانى عرضيت وجود بر ماهيت، لازم است:
الف) كلى بودن معناى وجود كه در واقع مجوز منطقى حمل آن است.
ب) تقسيم منطقى وجود به واجب و ممكن براى اثبات نياز ممكن به غير.
ج) پذيرش نظريه فيض. زيرا وقتى ممكن ذاتاً غير موجود تلقى شد، نيازمند عاملى بيرونى براى تحقق و صدور است.
د) تعريف حدى ماهيت بگونه اى كه وجود، خارج از آن قرار مى گيرد.
اين مبانى چهارگانه قابل استخراج از آثار صدرا اگر چه مبناى نظريه عرضيت وجود بر ماهيتند با اينهمه در نظام صدرايى، معنايى نسبتاً متفاوت با ديدگاههاى فيلسوفان قائل به فيض دارند. فيلسوف شيرازى هر گونه ربطى ميان وجود و كليات را نفى مى كند.
وجود نه جنس است نه نوع و نه فصل و نه عرضى خاص.(9) وجود حتى فراتر از ذهن و عقل است.(10) با نفى ويژگى كلى بودن وجود و به ملاحظه جنس عالى بودن مقولات كه از كليات محسوب مى شوند، نمى توان وجود را مقسم مقولات عشر قرار داد و بهتر آن است كه مقولات را تقسيماتى از ماهيت دانست نه وجود.(11)
گرايش صدرايى بيشتر به اين سمت است كه براى وجود، طبيعتى بسيط و متشخص اثبات كند و اين تشخص را عين وجود و كاملا بى ارتباط با كليات بداند.(12) در اين نگاه، وجود امرى عينى، متشخص و مجعول بالذات تلقى شد.(13) بنابرين اگر بخواهيم هستى گرايى صدرايى را خوب درك كنيم نبايد مفهوم وجود بماهوموجود را به معناى مفهومى عام در نظر بگيريم كه بواسطه جوهر بر مقولات حمل مى شود ـ بلكه بايد وجود عينى و بيواسطه را منظور كنيم. در نگاه ملاصدرا وجود، موجود است به نفس ذاتش نه به امرى خارج از ذات يعنى موجود از اسماء مشتقه اى كه ذاتى مركب دارند به حساب نمى آيد. بنابرين إنيّت و وجود هيچ نيازى به غير، در حيثيت موجوديت ندارد يعنى وقتى مى گوييم «وجود، موجود است» اين گفته بدان معناست كه وجود محاط به پوششى ديگر به نام هستى نيست بلكه اين جمله بدان معناست كه هستى، خودش است و حامل هيچ معناى ديگرى غير از هستى نيست.
از نگاه صدرا عارضيت وجود به ماهيت صرفاً در مقام ذهن است و مفيد معناى مغايرت مفهومى وجود و ماهيت است(14) و بهيچوجه چنين عروضى در وجود عينى تحقق ندارد.(15) با اين بيان عارضيت وجود بر ماهيت در نظام صدرايى از عروضى عقلى فراتر نمى رود زيرا عارضيت عينى، هيچ تصوير معقولى ندارد.
بنابرين وجود نه عارض بر ماهيت است نه زايد بر آن بلكه متحد با آن است. اما صدرا به جاى اينكه همچون ابن رشد سخن از ذاتيت و تساوق ماهيت و وجود به ميان آورد، ارتباط آن دو را بگونه اى ديگر بيان مى كند تا ماهيت را مجعول بالعرض قرار دهد. صدرا مى نويسد: «پس از اين بر اساس سبك علمى ما بر تو مكشوف خواهد شد... كه ماهيات از جمله اعراض ذاتى حقيقت وجودند.»(16) اين بيان، ماهيت سيستم صدرايى را از ماهيت مقاله (ز) مابعدالطبيعه ابن رشد دور مى كند و به مبحث مقالات (ى) و (ط) نزديك مى سازد زيرا اين دو مقاله متكفل بحث از لواحق موجود بماهو موجودند. در سيستم صدرايى، ماهيت تصوير جديدى دارد كه وجود و تشخص آن منوط به تأثر وجود است و بدون آن، تحققى براى ماهيت متصور نيست.(17)
در خصوص مبناى نظريه فيض نيز بايد گفت كه صدراى شيرازى معتقد به صدور يا جعل مستقيم وجود عينى و جزئى است يعنى متعلق جعل را از يك طرف وجود متعين و متشخص مى داند،(18) نه ماهيت و از سوى ديگر جعل مستقيم بوده و نيازى به واسطه اى نظير ماهيت يا صيرورت و يا مفهوم وجود بماهوموجود ندارد: «به عقيده ما، مجعول بالذات نه ماهيت است چنانكه پيروان رواقيها نظير شيخ مقتول و اتباعش مى گويند ... و نه صيرورت و موجود شدنِ ماهيت چنانكه مشائين معتقدند و نه مفهوم موجود بماهو موجود چنانكه سيد مدقق گفته، بلكه صادر بالذات و مجعول بنفسه در هر معلولى، وجود عينى آن است.»(19) در اين نگاه، ماهيت و عناصر ماهوى آن همچون فصل و صورت، نقش واسطه گرى خود را از دست دادند و فصل هر چيزى از ديدگاه صدرا، «نحوه وجود آن شىء شد.»(20) يعنى «تشخص و هذيت هر چيزى نحوه وجود آن چيز است.»(21) تشخص وجود و نقش تحقق بخشى و تشخص سازى وجود در سيستم صدرايى دقيقاً بهمين معناست.
به طور خلاصه، اگر به موجودات جهان كون و فساد از زاويه ماهيت و امكان يا از زاويه صدور آنها از واجب و تقارن وجودى آنها با او بنگريم، وجود را عارض بر ماهيت خواهيم يافت. زيرا بدون ترديد، هستى اين موجودات از ناحيه ذات آنها نبوده بلكه برگرفته از غير است. چنانكه اگر با نگاهى عقلانى به موجودات بنگريم آنها را مركب از وجود و ماهيت خواهيم يافت و وجود را عارض ماهيت خواهيم ديد. بنابرين «آنچه از عوارض عامه محسوب مى شود، وجود انتزاعى عقلى و مصدرى است كه مفهوم وجود بماهوموجود از آن اشتقاق يافته است.»(22) اما از آنجا كه وجودِ «اضـافه شـده» بر اشياء، وجود خود شىء و نفس تعين شىء است در نتيجـه نمى تواند مغـاير با ماهيت يا مستقل از آن باشـد زيرا وجود خاص و متعين، نمى تواند عرض عام يا مغـاير با ماهيت باشد.
اتحاد ذاتى ميان ماهيت و وجود يكى از ضروريات مكتب صدرايى است و عروض وجود بر ماهيت به معنايى كه خود در نظر دارد يكى از اركان فلسفه او بحساب مى آيد. وجود «نفس ثبوت ماهيت است نه ثبوت چيزى براى ماهيت.»(23) يعنى «عرضى قائم به ماهيت موجوده»(24) يا لازمى از لوازم ماهيت نيست. صدرا حتى رابطه وجود و ماهيت را نظير رابطه ماده و صورت هم نمى داند و آنرا دقيقتر و رقيقتر از آن مى شمارد: «قياس كردن ربط وجود و ماهيت به نسبت ميان عرض و موضوع آن، قياسى نادرست است... وجود، نفس موجوديت شىء است نه تحقق چيزى براى چيزى نظير تحقق عرض براى موضوع يا صورت براى ماده.»(25) صدرا گاه از اين هم فراتر مى رود و تغاير وجود و ماهيت را حتى در سطح عقل هم رد مى كند.(26) وى با اتحادى كه ميان وجود و ماهيت برقرار مى كند بناچار بايد وجود ممكن را متصف به ضرورت كند.(27) وى در اين نكته با ابن رشد اتفاق نظر پيدا مى كند اما بدون ترديد متصـور از اين ضرورت، ضرورت ازلى ويژه واجب نيست بلكه مراد، ضرورت ذاتى و واقعى يك موجود ممكن است يعنى لزوم خـروج قوه موجود شدن در ممكن به مقـام فعليت و تشخص و تعين است.
در مقابل، حمل ذاتى وجود بر ماهيت بيمعنا شد زيرا بنا بر فرض خود موجود ذاتاً موجود است و هيچگونه تركبى در بر ندارد. بعلاوه، قول به حمل ذاتى وجود بر ماهيت مستلزم موجود دانستن هر ماهيت متصور است در حالى كه «هيچكس با تصور ماهيتِ پادشاهى، پادشاه نمى شود و با تصور زور و قهر، قهرمان نمى گردد.»(28) با اين بيان، مى توان گفت كه ملاصدراى شيرازى ديدگاهى بينظير در باب وحدت حقيقت وجود ابداع كرده است و اين نظريه با وحدت هستى شناسانه وجود و ماهيت زمين تا آسمان مغاير است.
تا اينجا ديدگاه صدرا در باب عينيت وجود روشن شد اما ديدگاه او در باب عينيت و ذاتيت وحدت كماكان در هاله اى از ابهام و ترديد است. گاه همان ديدگاه مربوط به وجود را در باب وحدت مطرح مى كند و در نگاه او «وحدت زايد بر وجود نيست، زيرا اگر انسان را فهم كنيم و سپس واحد را درك نماييم تصديق مى كنيم كه انسان واحد است.»(29) بخصوص كه «هيچ چيز منفك از نوعى وحدت نيست.»(30) اما گاه در آثار او وحدت، شأن و جايگاه وجود را ندارد. زيرا همراه با كثرت و ماهيت، در شمار عوارض و لواحق عامه وجود بماهو وجود طبقه بندى مى شود.(31) گاه نيز براى خروج وحدت از آستانه ماهيت و با حفظ احتياطات لازم، از زبان باب حدود منطق بهره مى گيرد: «روشن شد كه واحديت، مقوم انسان نيست بلكه از لوازم و عارض بر آن است اما بايد در مطالب پيشگفته نيك تأمل كنى كه نحوه عروض وجود بر ماهيت به چه كيفيت است. تنها در آنصورت است كه نحوه زيادت وحدت بر ماهيت روشن مى شود.»(32)
از مجموع مطالب گذشته روشن مى شود كه دو گونه وحدت ذاتى ميانى وجود و ماهيت قابل تصوير است. يكى وحدتى كه منشأش تهى بودن و خالى بودن وجود و پر بودن و غنى بودن ماهيت است (ديدگاه ابن رشد) و ديگرى وحدت ذاتى آن دو بر مبناى عكس ديدگاه پيشين يعنى پر بودن و غنى بودن وجود و تهى بودن ماهيت (ديدگاه صدرا). خاستگاه ديدگاه اول مفهوم «موجود بماهو موجود» و خاستگاه نظريه دوم «وجود عينى و متشخص» است.
گرايش هستى گراى فيلسوف شيرازى اثر خود را بر كثيرى از مسلّمات فلسفى نشان داد. آنچه ابن رشد ماهيت مى ناميد در فلسفه صدرا وجود مصدرى انتزاعى شد چنانكه وجود، شىء و حقيقت در سيستم او يك معنا يافتند. در عرصه عقل و سعادت نيز تحولى اساسى در معيار آن پديد آمد. سعادت و لذت نهايى در ادراك ماهيات و معقولات مفارقه بود و در فلسفه صدرا در درك وجودات شد چه اينكه ابزار درك آن نه عقل و كليات بلكه ادراك حضورى و شهودى گرديد.
پي نوشت ها :
1. براى اطلاع از مناقشه ابن رشد با ابن سينا نگاه كنيد به: المصباحى، محمد، «الواحد بين الذاتية و العرضية: ابن رشد فى مواجهة ابن سينا» در كتاب تحولات فى تاريخ الوجود و العقل، بيروت، دارالغرب الاسلامى، 1995، ص 211ـ242.
2. ملاصدرا، مشاعر، تحقيق هانرى كربن، تهران، 1964، ص 33:19. در باب متصف نشدن ماهيت به وجود و عدم نگاه كنيد به: رساله اصالة جعل الوجود در مجموعه رسائل فلسفى صدرالمتألهين، تحقيق حامد ناجى اصفهانى، تهران، ص 183.
3. در باب مقوم نبودن ماهيت ر.ك.: مشاعر، ص 19:6.
4. همان، ص 30:18.
5. همان، ص 11:16.
6. همان، ص 13:1-2.
7. همان، ص 9:2-3. صدرا مى نويسد، فالوجود بذاته موجود و سائر الاشياء غير الوجود ليست بذواتها موجودة بل بالوجودات العارضة لها (اسفار، 1/39). همچنين مى نويسد: و لما كان كل ما سواه موجوداً بوجوده و ليس بشىء فى نفسه لان الامكان اللازم للماهية يقتضي الوجود (تفسير سوره توحيد در مجموعه رسائل فلسفى صدرالمتألهين، ص 445)
8. صدرا مى نويسد: و فى كلام الشيخ و اتباعه مايشعر بانه عرض و هو بعيد جداً لان العرض ما لايتقوم بنفسه بل بمحله المستغنى عنه فى تقومه و لايتصور استغناء الشىء فى تقومه و تحققه عن الوجود (اسفار، ج 1، ص 258).
9. در باب نفى كليت از وجود مى نويسد: ليست الوجود أمراً كلياً و وجود كل موجود هو عينه الخارجى (مشاعر، ص 24:15ـ16). همچنين مى نويسد: الوجود لاجنس له و لافصل له و لا ماهية (همان، ص 25:18ـ19). نيز مى گويد: فسقط كون الوجود فى ذاته جوهراً او كيفاً او غيرهما لعدم كونه كلياً، بل الوجودات كما سبق هويات عينية متشخصة بنفسها غير مندرجة تحت مفهوم كلى ذاتى كالجنس او النوع او الحد (اسفار، ج 1، ص 63. و شواهد الربوبية، ص 286).
10. نگاه كنيد به: مشاعر، ص 9ـ18، 42:12ـ14، 44:9ـ10، 68:18، 69:1 همچنين نگاه كنيد به: رساله اصالة جعل الوجود، ص 182.
11. مشاعر، ص 42:9ـ10، 25:11ـ17.
12. صدرا در باب طبيعت وجود مى گويد: بسيط متشخص بذاته، همان، ص 7: 9، 9:1. همچنين نگاه كنيد به: شواهد الربوبية، ص 286.
13. مشاعر، ص 39:7.
14. شواهد الربوبية، ص 329. مشاعر، ص 31:1ـ2.
15. صدرا در باب عرضيت به معناى تغاير مفهومى مى نويسد: و ليس معنى عروض الوجود للماهية الا المغايرة بينهما فى المفهوم مع كونهما أمراً واحداً فى الواقع (اسفار، ج 6، ص 50). همچنين پيرامون عرضيت انتزاعى، نگاه كنيد به: مشاعر ص 17:11ـ15، 12:29ـ30.
16. اسفار، ج 1، ص 26.
17. نگاه كنيد به: رساله اصالة جعل الوجود، ص 181ـ182، 185. همچنين نگاه كنيد به: شواهد الربوبية، ص 182، 306، 307.
18. مشاعر، ص 39:17-18. صدرا مى نويسد: الوجود موجود بنفسه (اسفار، ج 1، ص 152). نيز مى نگارد: ان وجوده فى موضوعه هو نفس وجود موضوعه (همان، ص 48). همچنين نگاه كنيد به: رساله اصالة جعل الوجود، ص 185.
19. مشاعر، ص 37:7ـ12. همچنين نگاه كنيد به: رساله اصالة جعل الوجود، ص 181.
20. شواهد الربوبية، ص 322.
21. اللمية فى اختصاص الفلك، بموضع معين، ضمن مجموعه رسائل فلسفى صدرالمتألهين، ص 366.
22. اسفار، ج 1، ص 63. همچنين در همين چارچوب: ان الوجود عارض للماهية بمعنى ان للعقل ان يجرد الماهية عن الوجود فيعقلها وحدها من غير نظر الى وجودها فليس الوجود عينها و لاجزء لها (نهاية الحكمة، ص 14).
23. اسفار، ج 1، ص 57. نگاه كنيد به: مشاعر، ص 32:17.
24. اسفار، ج 1، ص 63. در باب نقد و بررسى زيادت وجود بر ذات نگاه كنيد به مبحث اصالة وجود ص 182. صدرا در شواهد مى گويد: لان الوجود بالقياس الى الماهية ليس كالاعراض بالقياس الى موضوعتها بل الوجود متحد مع الماهية فى الاعيان، ص 309. در باب اينكه وجود لازم ماهيت نيست نگاه كنيد به: شواهد، ص 312، 330.
25. مشاعر، ص 33:18، 34:2.
26. صدرا در باب نفى مغايرت ميان ماهيت و وجود حتى در مرحله عقل مى نويسد: لكن الحق الحقيق بالتحقيق ان الوجود سواء كان عينياً او عقلياً، نفس ثبوت الماهية و وجودها لاثبوت شى للماهية او وجوده لها (مشاعر، ص 27:15ـ16). همچنين نگاه كنيد به: اسفار، ج 1، ص 42.
27. اسفار، ص 94.
28. رساله اصالة جعل الوجود، ص 190.
29. اسفار، ج 2، ص 87. شواهد الربوبية، ص 308، 329.
30. تفسير سوره توحيد، ص 419.
31. در باب عرضى بودن وحدت مى نويسد: كما ان الوحدة و الكثرة و غيرهما من المفهومات العامة من العوارض الذاتية لمفهوم الموجود بما هو موجود (اسفار، ج 1، ص 25).
32. همان، ص 87.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}